زنان٬ در منگنه اسلام و مردسالارى
اشک شوق ریختیم ولی تنفری تمامی وجودم را فراگرفته بود
مژده اميدوار

یکی از دوستانم صبح آمد سراغم. رنگ و روش پریده بود. در این مملکت خراب شده با ديدن اين صحنه ها اولین چیزی که به ذهنت میرسد اينست که دنبالت کردند. حتما از دست نیروهای انتظامی فرار کرده؟ پرسيدم چرا رنگت پریده؟ چی شده؟ احساس میکردی توان ندارد یک کلام صحبت کند. فقط گفت کمکم کن جان دو نفر را نجات بده! سعى کردم آرامش و خونسردی خودم را حفظ کنم و باز پرسيدم چی شده٬ کی کمک میخواهد؟

سميرا دختر جوانی که دوست پسر داشته حامله شده است. او هر ماه رگل شده و متوجه نشده که حامله است و وقتی متوجه شده که همه چیز دیر شده و وارد 6 ماه حامگی شده است. سميرا قضیه را با مادرش در میان میگذارد. تنها راه فرار را تهیه دارو و خودکشی ميدانند و مادر و دختر تصمیم میگیرند خودکشی کنند. دوست من بطور اتفاقی متوجه قضیه میشود و با هزار قسم و التماس به آنها قول میدهد راه نجاتی برای مادر و فرزند پیدا کند اما خودکشی نکنند. پسره وقتی متوجه میشود که دوست دخترش حامله شده از ترس فرار میکند و اصلا پیدایش نمیشود. سميرا میماند با یک جنین در شکمش!

چه راهی باید برای دختر و مادر پیدا کرد؟ در نهان آشفته هستم. نمیدانم چه بگویم. راستی باید چه گفت؟ موجودی را از بین برد که یک انسان کامل است یا در واقع بخاطر فرهنگ عقب مانده با نوزاد 3 نفر قربانی این شرایط ارتجاعی مردسالارانه شوند؟ اوضاع اقتصادی هم در این مملکت خراب است. اکثر دکترها و داروخانه ها براى کمکى و تهيه داروئى پول خون پدرشان را میخواهند. مگر این خانواده ها چقدر پول دارند که بتوانند کورتاژ کنند؟ خدا خروار پول میخواهد. باید رفت در یکی از روستاهای اطراف شهر. پزشکی هست که با یک چند میلیون ناقابلی کورتاژ کند. از کجا باید پول را تهیه کرد؟ راه نجات مادر و دختر از مرگ حتمی کمک به راه از بین بردن نوزاد است. اين انتخابى است که من در مقابلش قرار گرفته ام!

پیش چند تا پزشک میرویم و راهنمائی میگیریم که چطور و چگونه میشود بدونه کورتاژ بچه را از بین برد. و آنها قرص هائی تجویز کردند. اما این قرصها را باید در بازار سیاه سیاه پیدا کرد. پيدا کردنش راحت نیست و قيمتش گران است. مادر دختر برای اینکه این مبلغ را تهیه کنند تنها سرمایه ای که دارد مقداری طلا است. طلاها را میفروشند و قرصها را خریداری کردیم. دقت زیادی کردیم تاريخ مصرف آن نگذشته باشد. البته در بازار سیاه گشتن و این قرصها را پیدا کردن خودش یک داستان وحشتناک تر است. چقدر باید حرفهای تحقیر آمیز کسانی و حتى طعنه های قاچاقچیان داروها را هم بشنویم؟ فقط سعی کردم با یک جمله بگویم تو نیز خودت قربانی این مناسبات عقبمانده هستی.

قرصها را آوردیم و دختر جوان با مصرف قرصها نیم ساعتی نگذشت که دردهای وحشتناکی سراغش آمد. گریه میکرد. دستانم را گرفته بود و میبوسید. اشکها سرازیر میشود. جاری شدن این اشکهای بی پایان را تنها به جاری بودن جویباری ميتوان تشبیه کرد. این همه اشک برای اینکه پسری را که دوست داشت در این لحظات در کنارش نبود و از ترس فرار کرده بود! اشک براى اينکه فرزندش را از بين ميبرد و شايد بايد عمرى از نيشهاى مادرش دردش بيايد. یا اینکه دلخونی داشت از این دنیای بيرحم که در آن زندگی میکند که چه نابرابر است. من باید میرفتم اما بهش قول دادم دوباره به او سر خواهم زد.

صبح روز بعدش مادر سميرا آمد و گفت هنوز دخترم درد دارد و هیچ اتفاقی نیفتاده چکار باید بکند؟ نگران حال دخترش بود یا نگران "آبرو" بود در میان خانواده و مردم محل؟ هر لحظه نفرت بیش از پیشی وجودم را میگرفت و هر ثانیه آرزو میکردم اگر من قدرت داشتم چه کار میکردم؟ سعی کردم مادر سميرا را آرام کنم٬ مقداری با او صحبت کردم و با هم رفتیم پیش دخترش. سميرا از شدت درد و ترس چشمهایش از حدقه در آمده بود. انگار دیگر بجای اشک خون گریه میکرد. تصمیم گرفتم تنها را تنها نگذارم. پدر سميرا از اینکه غریبه ای در خانه است مقداری تعجب کرده بود. برای اینکه شاکی نشود وقتهائی را که پدرش خانه بود از اطاق بیرون نمیرفتم. آرام دستهای سميرا را محکم میگرفتم و سعی میکردم بهش امید بدهم که همه چیز به خوبی به پایان خواهد رسید. در اعماق وجودم دردی شدید را احساس می کردم. راستی کسی میتوانست درد این جنین را بفهمد که بدون اینکه کسی ازش سوال کند حق حیاتش سلب میشود؟ اشکهای من نیز بی اراده جاری بود. این وضعیت 3 روز طول کشید و جنین سقط شد. در چهره سميرا درد عمیقی قابل دیدن است. درد از دست دادن کودک٬ درد دنیای نابرابر٬ درد اینکه آینده چه خواهد شد. سعی کردم مقداری آرام با او صحبت کنم اما سميرا در دنیای دیگری بود. با مادرش صحبت کردم که از نظر روحی و جسمی باید خیلی مواظب دخترش باشد و او را قسم دادم که هیچ وقت این مسئله را به رخ دخترش نیاورد.

بيرون آمدم. از خوشحالی که موضوع سقط جنین با مشکلات روبرو نشد کمى خندیدیم. اما نفرتی عمیق وجودم را گرفته بود. این نفرت از حکومت و نظامی است که بجز جان انسانها همه چیز در آن ارزش دارد. تنفری عمیق و روحيه اى عصیانگر که باید این نظام ارتجاعی را به زیر کشید. باید این مناسبات کثیف اسلامی مرد سالارانه را به زباله دادن تاریخ سپرد. سرنوشت سميرا سرنوشت دختران زیادی در اين سرزمین طاعون زده است.

به استقبال 8 مارس روز جهانى زن برويم. 8 مارس امسال باید کیفر خواست میلیونها زنی باشد که هر لحظه در این کشور حتی بعنوان جنس دوم هم حق حیات ندارند. تنها با زیر کشیدن این حکومت ارتجاعی و برپائى یک حکومت آزاد سوسیالیستی است که حرمت و ارزش انسانى احيا خواهد شد. زنده باد سوسیالیسم٬ زنده باد 8 مارس٬ زنده باد حزب اتحاد کمونیسم کارگری!